مرده شور گفت تا شما بیرون نروید من او را نمی شویم،
داخل یک پلاستیک پیچیده بودنش، گفتم برید کنار، چادرم را انداختم،
گفتم من خودم پسرم را می شویم. طاقتش را هم دارم.
مگر زینب (س)
طاقت نداشت، من مگر زینب (س) نیستم. من هم زینب (س) هستم. من پسرم
را می شویم. بروید کنار، همه رفتند من ایستادم. اما بدنم می لرزید.
گفتم هیچ کسی حق ندارد به پسر من دست بزند. دستام را بالا بردم،
گفتم: خدایا همانطور که به حضرت زینب (س) قدرت دادی به من
هم قدرت بده. وقتی پلاستیک را کنار زدم دیدم مصطفی سر ندارد،
دست در بدن ندارد، پاهایش نیست، دیگر چیزی نفهمیدم.